سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه گه چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آنست که باشد غم خدمتگارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می شکند بازارش 

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچه معشوقه ما می گذری

بر حذر باش که سر می شکند دیوارش

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است فرو مگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود

نازپرورد وصال است مجو آزارش